جدول جو
جدول جو

معنی تازه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تازه کردن
(مُ بَ / بِ سَ)
نو کردن. دوباره کردن. از نو کردن. احیا کردن. اعاده. تجدید کردن:
یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت
یادی نکرد و کرد ز عصمت جهان بخود
تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش
تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود.
دقیقی.
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز.
آغاجی.
بدو گفت سوگند را تازه کن
همه کار بر دیگر اندازه کن
که چون بازگردی نپیچی زمن
نه از نامداران این انجمن.
فردوسی.
وگر جز بر این گونه گویی سخن
کنم تازه پیکار و کین کهن.
فردوسی.
بیامد بخواهد ازوکین من
کند تازه او باز آئین من.
فردوسی.
که خواهد از این دشمنان کین من
کند در جهان تازه آیین من.
فردوسی.
میر یوسف که همی تازه کند رسم ملوک
میر یوسف که همی زنده کند اسم پدر.
فرخی.
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک، بارت عز و بیداری تنه.
منوچهری (دیوان چ کازیمیرسکی ص 108).
برخیز و بسیستان آی با سرهنگان و حشم که جمع شده است... تا عهد تازه کرده آید. (تاریخ سیستان). عاقرقرحا، یاد کرده آمد اندر باب طا، که او بیخ طرخون دشتی است لیکن اینجای ذکرش تازه کردیم تا تمام تر بود. (الابنیه عن حقائق الادویه). تا آنگاه که رسولان فرستاده آید و عهدهاتازه کرده شود. (تاریخ بیهقی). صاحب بایستاد تا پدرحسنویه فرازرسید و عهد تازه کردند. (مجمل التواریخ). تا وقت دجال بزیر آید (عیسی علیه السلام از بیت المعمور) و دین پیغامبر ما صلوات اﷲعلیه تازه کند. (مجمل التواریخ). شاه ندانست که هر شب خط مندل تازه یابدکردن. (اسکندرنامۀ قدیم نسخۀ سعید نفیسی). و این ربض را بهر وقت که لشکری قصد بخارا کردی، عمارت تازه کردندی و ارسلان خان بروزگار خویش بفرمود تا در پیش آن ربض ربضی دیگر بنا کنند. (تاریخ بخارا). بهر وقت که لشکری قصد بخارا کردی عمارت تازه کردند. (تاریخ بخارا). دو من انگبین و چهار من شراب انگوری بهم بیامیزند و داروهای مذکور در خرقه ای فراخ بندند و هفت روزدر آفتاب نهند تا سه بار و (هر بار) دارو تازه می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خربزۀ بسیار زکام را تازه کند و آنرا که مستعد آن باشد زکام آرد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و هفت شبانروز در نمک آب نهند و هر روزآب و نمک تازه کنند، پس آنرا بشویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بهار دولت او آن هوای معتدل دارد
که گردون خرف را تازه کرد ایام برنایی.
انوری.
شبانگه آفتاب آوردی از رخ
مرا عهد سلیمان تازه کردی.
خاقانی.
نوازشهای بی اندازه کردش
همان عهد نخستین تازه کردش.
نظامی.
ز شیرین یاد بی اندازه میکرد
بدو سوگ برادر تازه میکرد.
نظامی.
سر از البرز برزد جرم خورشید
جهان را تازه کرد آئین جمشید.
نظامی.
چهارم روز مجلس تازه کردند
غناها را بلندآوازه کردند.
نظامی.
و از دور دوم این مثال را تجدید می کرده اند و بر زبان هر رسول منشور را تازه میکرده اند بمعجزات و براهین. (کتاب المعارف).
خواست آبی و وضو را تازه کرد
دست و رو را شست او زآن آب سرد.
مولوی.
تازه کن ایمان نه از گفت زبان
ای هوی را تازه کرده در نهان.
مولوی.
سخن چین کند تازه جنگ قدیم
بخشم آورد نیک مرد سلیم.
(بوستان).
نمک ریش دیرینه ام تازه کرد
که بودم نمک خورده از دست مرد.
(بوستان).
، مجازاً، خرم و باطراوت و خوش کردن:
خانمان دوستان را خوب کردی چون بهشت
روزگار نیکخواهان تازه کردی چون بهار.
فرخی.
میان خلق سرافراز و تازه کرد مرا
مکارم تو چو سرو و چو سوسن آزاد.
مسعودسعد.
باغ سخا را چو فلک تازه کرد
مرغ سخن را فلک آوازه کرد.
نظامی.
، مجازاً، شاد و خوشحال کردن:
از آن خوب گفتار بوزرجمهر
حکیمان همه تازه کردند چهر.
فردوسی.
ببودند آن شب ابا می بهم
بمی تازه کردند جان دژم.
فردوسی.
درآ کز یک نظر جان تازه کردی
بسا عشق کهن کآن تازه کردی.
خاقانی.
، بارونق کردن. نو کردن:
کهن بود در سال هشیارمرد
بداد و بخوبی جهان تازه کرد.
فردوسی.
تو فرزند خوانش نه داماد من
بدو در جهان تازه کن یاد من.
فردوسی.
کنون از بزرگی ّ خسرو سخن
بگویم کنم تازه روز کهن.
فردوسی.
مرا ده تو پیروزی و فرهی
بمن تازه کن تخت شاهنشهی.
فردوسی.
وز آن پس بفرمود بهرام را
که اندر جهان تازه کن نام را.
فردوسی.
سخنها که بشنیدم از دخترت
چنان دان که او تازه کرد افسرت
بدین مسیحا بکوشد همی
سخنهای ما کم نیوشد همی.
فردوسی.
ای جهان را تازه کرده رسم و آئین پدر
ای برون آورده ماه مملکت را از محاق.
منوچهری.
هر زمان اسلام را تازه کند
آن امام بن امام بن امام.
ناصرخسرو.
اگر جهان من از غم کهن شده ست رواست
جهان بمدح تو تازه کنم بقای تو باد.
خاقانی.
درآ کز یک نظر جان تازه کردی
بسا عشق کهن کآن تازه کردی.
خاقانی.
رجوع به تازه شود
لغت نامه دهخدا
تازه کردن
نو کردن، احیا کردن
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تازه کردن
((~. کَ دَ))
زنده کردن، بارونق کردن. تعمیر کردن
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
فرهنگ فارسی معین
تازه کردن
ينعش
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تازه کردن
Refresh
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تازه کردن
rafraîchir
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تازه کردن
refrescar
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تازه کردن
تازہ کرنا
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به اردو
تازه کردن
обновлять
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به روسی
تازه کردن
auffrischen
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تازه کردن
оновлювати
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تازه کردن
তাজা করা
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تازه کردن
rinfrescare
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تازه کردن
kuburudisha
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تازه کردن
yenilemek
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تازه کردن
새로 고침하다
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
تازه کردن
odświeżać
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تازه کردن
לרענן
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به عبری
تازه کردن
ताजगी लाना
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به هندی
تازه کردن
menyegarkan
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تازه کردن
รีเฟรช
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تازه کردن
verversen
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تازه کردن
刷新
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تازه کردن
refrescar
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تازه کردن
更新する
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
Pan
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
frire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
freír
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
friggere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
fritar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
smażyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
смажити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
braten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
жарить
دیکشنری فارسی به روسی